( مولانا )
مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد♥ قیامت های پرآتش ز هر سویی بر انگیزد♥ دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فرو سوزد♥ دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نپرهیزد♥ ملکها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد♥ چراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزد♥ چو شیری سوی جنگ آید دل او چون نهنگ آید♥ به جز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد♥ چو هفت صد پرده دل را به نور خود بدراند♥ ز عرشش این ندا آید بنامیزد ♥ چو او از هفتمین دریا به کوه قاف رو آرد♥ از آن دریا چه گوهرها کنار خاک درریزد♥
+ نوشته شده در ساعت توسط تصویر خیال
|